loading...
نوای یار
... بازدید : 1 پنجشنبه 29 دی 1390 نظرات (0)

می‌ریخت لاله لاله غم از عرش محملش

هر دم  رسید تا سر بابا  مقابلش


چشمان نیمه جان و غریبش گواه بود

در آتش فراق پدر سوخت حاصلش


هر لحظه در تلاطم طوفان طعنه‌ها

چشمان غرق خون عمو بود ساحلش


چشمش برای دیدن بابا رمق نداشت

از بس که شد محبت این قوم شاملش


از لطف دست سنگی یک شهر حرمله

کم کم شبیه فاطمه می‌شد شمایلش


روی کبود و موی سپید ارث مادری است

وقتی سرشته از غم زهرا شده گلش


جانش رسید بر لبش از دست خیزران

آخر چه کرد طعنة آن چوب با دلش


از نحوهٔ شهادت او عمه هم شکست

تا دید داغ تشت طلا بوده قاتلش


او هرگز از کبودی بال و پرش نگفت

غسّاله گفت یک سر مو از فضائلش


دستان کوچکش که ضریح اجابت است

دل بسته بر کرامت او چشم سائلش


یوسف رحیمی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 22
  • بازدید امروز : 55
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 56
  • بازدید سال : 64
  • بازدید کلی : 688
  • کدهای اختصاصی