زینب آئینهٔ جلال خداست
چشمهٔ جاری کمال خداست
ردّ پایش مسیر عاشوراست
خطبههایش سفیر عاشوراست
مثل کوه وقار برگشته
وه چه با افتخار بر گشته
غصّه و ماتم دلش پیداست
رنگ مشکی محملش پیداست
پشت دروازه خواهری آمد
خواهر بیبرادری آمد
خواهری که تنش کبود شده
رنگ پیراهنش کبود شده
نیمه جانی که کاروان آورد
با خودش چند نیمه جان آورد
کاروانی که شیر خواره نداشت
گوشهایی که گوشواره نداشت
گر چه خورشید عالمین شده
چند ماهی ست بیحسین شده
چند ماه است دیدهاش ابری ست
بر سرش سایهٔ برادر نیست
آسمان بود و غم اسیرش کرد
خاطرات رقیه پیرش کرد
رنگ مویش اگر سپیده شده
بارها بارها کشیده شده
بهر اُمّ البنین خبر آورد
از ابالفضل یک سپر آورد
از حسینش فقط کفن آورد
چند تا تکّه پیرهن آورد
علی اکبر لطیفیان