زخاک داغ بیابان مریز بر سر خویش
لباس سرخ علی را مگیر در بر خویش
رها کن این سبد گاهواره را بس کن
تو ماندهای و سراب علی اصغر خویش
عجیب عقده یک ضجه در دلت مانده
به روی نیزه که دیدی سر کبوتر خویش
علی تمام شد تو بعد از این بگذار
وداع تلخ علی را میان باور خویش
عروس فاطمه رویت کبود شد برگرد
بکش زشعله سوزان به چهره معجرخویش
عمیق ذهن مرا در پی خودش کرده
دوام عشق تو با آن امام بیسر خویش
علی آمره