زخاک داغ بیابان مریز بر سر خویش
لباس سرخ علی را مگیر در بر خویش
رها کن این سبد گاهواره را بس کن
تو ماندهای و سراب علی اصغر خویش
عجیب عقده یک ضجه در دلت مانده
به روی نیزه که دیدی سر کبوتر خویش
زخاک داغ بیابان مریز بر سر خویش
لباس سرخ علی را مگیر در بر خویش
رها کن این سبد گاهواره را بس کن
تو ماندهای و سراب علی اصغر خویش
عجیب عقده یک ضجه در دلت مانده
به روی نیزه که دیدی سر کبوتر خویش
آمـدم از سـفر، مـدینـه سـلام
خسته وخون جگرمدینه سلام
با شـکوه و جـلال رفـتم من
دیده ای با چه حال رفتم من
وقت رفتن غرور من دیدی
آن شـکوه عـبور مـن دیدی
زینب آئینهٔ جلال خداست
چشمهٔ جاری کمال خداست
ردّ پایش مسیر عاشوراست
خطبههایش سفیر عاشوراست
مثل کوه وقار برگشته
وه چه با افتخار بر گشته